تجربه ی من

از "نصرت رحمانی"

لرزید در عمیق آینه تصویر پر زد کلاغی از لب دیوار بادی وزید و پنجره را بست باران گرفت نرم اندوه خیمه بست ... با خویش مرد گفت احساس می‌کنم تا مرز بی‌نهایت آن‌جا که انجماد در روح هر روان شده‌ای جاری‌ست راهی دراز نیست اما ... خدا اگرچه بزرگ است و عادل و کریم بی‌شک در انتظار لاشه‌ی من نیست باری، سخن دراز شد از لابه‌لای زخم خرافات میراث رفتگان چرک آب باز شد بهتر که بگذریم اینک سه هفته می‌گذرد، اسلحه‌ی من خمیازه می‌کشد، درون کشوی میز برخاست تک‌تک فشنگ چید در انباره‌ی خشاب و روب‌روی آینه آرام ایستاد نیم‌رخ هدف گرفت میان شقیقه را خوردند ثانیه‌ها یک دقیقه را و زیر لب شمرد یک دو و ... ماشه را چکاند گ...
19 مهر 1391

جاودانگی از "فریدون مشیری"

بر قله ايستادم . آغوش باز كردم . تن را به باد صبح ، جان را به آفتاب سپردم . روح يگانگی با مهر ، با سپهر ، با سنگ ، با نسيم ، با آب ، با گياه ، در تار و پود من جريان يافت ! موجی لطيف ، بافته از جوهر جهان ، تا عمق هفت پرده تن را ز هم شكافت . ” من “ را ز تن ربود ! ” ما “ ماند ، راه يافته در جاودانگی ! فریدون مشیری ...
18 مهر 1391

زیبایی "از رسول یونان"

فقط تاریکی می داند ماه چقدر روشن است فقط خاک می داند دست های آب،چقدر مهربان. معنی دقیق نان را فقط آدم گرسنه می داند فقط من می دانم تو چقدر زیبایی! رسول یونان ...
17 مهر 1391

دچار از "سهراب سپهری"

دچار یعنی عاشق و فکر کن که چه تنهاست اگر که ماهی کوچک دچار آبی دریای بی‌کران باشد و چه فکر نازک غمناکی و غم تبسم پوشیده نگاه گیاه است و غم اشاره محوی به رد وحدت اشیاست خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند و دست منبسط نور روی شانه آن‌هاست نه وصل ممکن نیست همیشه فاصله‌ای هست اگرچه منحنی آب بالش خوبی است برای خواب دل‌آویز و ترد نیلوفر همیشه فاصله‌ای هست دچار باید بود سهراب سپهری ...
17 مهر 1391

عشق تو از "نزار قبانی"

تمام آن‌چه دانسته ‌ام همین است تو عشق منی و آنکه عاشق است به هیچ چیز نمی‌ اندیشد به‌ راستی عشق تو چیست؟ گل است یا خنجر؟ یا شمع روشنگر؟ یا توفان ویران‌گر؟ یا اراده‌ ی شکست‌ناپذیر خداوند؟ عشق تو، یکه و تنها قد می‌ کشد آنگونه که باغ‌ ها گل می ‌دهند آن‌سان که شقایق ‌های سرخ بر درگاه خانه‌ ها می‌ رویند آن‌گونه که بادام و صنوبر، بر دامنه ‌های کوه می رویند آن‌گونه که شیرینی در هلو جریان می ‌یابد عشقت مانند هوا مرا در بر می ‌گیرد بی آن‌که او را دریابم و یا احساسش کنم عشق تو جزیره ‌ایست که خیال به آن دسترسی ندارد خوابی‌ست ناگفتنی و بدون شرح عشق تو پرنده‌ای سبز است پرنده‌ای سبز و غریب بزرگ می ‌شود شبیه دیگر پرندگان انگشت ها و پلک‌ هایم را...
17 مهر 1391

دلتنگی

دل‌ تنگم به قاعده ی یک سفر پر از جاده‌ پر از فاصله به شماره ی اتوبوس‌های راهِ شب کافه‌هایِ خمارِ در امتدادِ شب دل‌ تنگم به اندازه تمامِ روز‌هایی‌ که ما از بین اینهمه نبودن باز نبودن را انتخاب کرده ایم دل‌ تنگم دل‌ تنگ .... نیکی‌ فیروزکوهی ...
16 مهر 1391

بی دستهای تو

یک دست در جیب چپ دست دیگر در جیب راست این اندوه ِ آشنا تصویر پاییز ست " تورگوت اویار " ...
16 مهر 1391

سرمستی از "ناظم حکمت"

تو سرمستی ی منی نه هشیارم نه هشیار می توانم باشم نه هشیاری می خواهم سرم سنگین زانوانم تا خورده صورتم گل آلود چون چراغی که روشن و خاموش شود افتان وخیزان می روم.. . ناظم حکمت ...
16 مهر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به تجربه ی من می باشد